۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته» ثبت شده است

حدیث " خوشبختی "


اِنَّ السَّعیدَ، کُلَّ السَّعیدِ، حَقَّ السَّعیدِ مَن أحَبَّ عَلّیاً فی حَیاتِه وَ بَعدَ مَوتِه؛


همانا سعادتمند(به معنای) کامل و حقیقی کسی است که امام علی(ع) را در 

دوران زندگی و پس از مرگش دوست داشته باشد.


بى اُنذِرتُم وَ بِعَلىِّ بنِ أبى طالِبِ اهْتَدَیتُم... وَ بِالْحَسَنِ اُعْطیتُمُ الإْحسانُ وَ 

بِالْحُسَینِ تَسعَدونَ وَ بِهِ تَشقونَ ألا وَ إنَّ الْحُسَینَ بابٌ مِن أبوابِ الْجَنَّةِ مَن عاداهُ

 حَرَّمَ اللّه‏ُ عَلَیهِ ریحَ الْجَنَّةِ؛


به وسیله من هشدار داده شدید و به وسیله على علیه ‏السلام هدایت مى ‏یابید و به وسیله حسن احسان مى‏ شوید و به وسیله حسین خوشبخت مى ‏گردید و بدون او بدبخت. بدانید که حسین درى از درهاى بهشت است، هر کس با او دشمنى کند، خداوند بوى بهشت را بر او حرام مى‏کند


قرارگاه مهدی یاوران اذربایجان
۰۵ آذر ۹۴ ، ۰۴:۳۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
-- پونه

یا رب المربوبین



کبوتر حرمت شد دل زمین گیرم

کشید پای ترا آسمان به تقدیرم

رواقهای تو را پر کشیده ام بانو

بجز هوای تو از هرچه آسمان سیرم


۰۵ آذر ۹۴ ، ۰۴:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
-- پونه

استعداد بازیگری تو خون همه هست


یارو مو فرفریه میگفت بازیگری تو خون همه هست، فقط باید حسش کنی. و اینکه خودش هم حسش کرده بود. یعنی به نوعی بازیگر درونش را پیدا کرده بود و شده بود بازیگر. سک و صورتش پر از پشم و پیل های مردانه بود. شبیه آس و پاس های فیلم های دهه هفتاد. مرتیکه یک جوری بلوف میزد که حال میکردی. بعد فلافل - با نوشابه مجانی - سه تومنی اش را پیچید و رفت. فروشنده هه برگشت گفت: شما چی؟ و خندید. گفتم: هنوز حسش نکردم. بعد آقایی توی ایستگاه ازم پرسید: اتوبوس این ساعت میاد؟ که گفتم انشاالله. و رفتم پی تاکسی. که یکی از آن خوب هایش برایم نگه داشت.

ادامه مطلب...
۰۴ آذر ۹۴ ، ۰۱:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
-- پونه

شیطنت های یک دختر دبیرستانی


میبینم ک برا داداستانم خیلی شوقو ذوق داریناااا

باشه باشه میرم سر اصل مطلب و داستانمو شروع میکنم.

اخ اخ گفتم اصل مطلب,قبلش خودم یه اصل مشتی بدم ب رفقااا....

من اسمم مریمه 19از خرم اباد شهر عشق.

بچه های گلم اسمم ک گفتم حالا بهتره برم شیطنتمو بگم تا فراریتون ندادم.

همیشه با دوستام سر کلاس درس یه شیطنت میکردیمو طبق معمول شیطون کلاس منو الهه دوستم بودیم

پشت مدرسه ما یه باغ بود ک یه درخت سیب داشت هر وقت ک فصل رسیدن سیب بود دنبال یه بهانه میگشتیم تا بریم بالا درخت و سیب بچینیم.

الهه دوستم همیشه از درخت بالا میرفت و سیب مینداخت پایین و بعد با هم میخوردیم.

یه بار وقت نشد بریم سیب بچینیم و با مدیر مدرسه صحبت کردیم ک برای غروب کلاس جبرانی بزاره ک ریاضی تمرین کنیم.

مدیرم کلاسو گذاشتو ب خانواده ها زنگ زد و اجازمون رو گرفت.

زنگ کلاس ک خورد با بچه های کلاس جبرانی موندیم و بقیه رفتن.معلم هم رفت برای نهار.با الهه و چند تا از دخترا یواشکی رفتیم پشت مدرسه و از شانس منم الهه هرکاری کردم نرفت بالا درختو ترسید ک مدیر بیاد منم از ناچار رفتم بالا درخت و سیپ چیدم وقتیم خواستم بپرم پایین شلوارم از خشتک پاره شدو سوزن نخ نبود ک بدوزم.سیبا رو خوردیمو رفتیم سر کلاس نشستم رو نیمکت و تکون نخوردم بعد کلاس جبرانی مدیر اعصبانی اومدو سرمون داد زد ک چرا رفتین بالا درخت ک شلوارتون پاره بشه.اگه جا شلوار پاتون میشکست یا دستتون من مسئول بودمو....از این چرتا.

یکی از بچه ها رفته بود دهن لقی منو پیش مدیر کرده بود و اخر سرم فهمیدم کار زهره ک یه سال از خودمون کوچیکتره بوده.

اون روز وقتی خواستم برم سوار سرویس بشم بچه های کلاسمون نامردا چادر ندادن بهم مجبور شدم قدم قدم برم سوار سرویس بشم.اصلا یه وضعی بود ک خودم ب حال خودم دلم میسوخت دوستای بی معرفتمم هرهر میخندیدن.

خلاصه سیبا ک هیچ کوفتم شده بود شلوارمم جر خورده بود.اون روز گذشتو منم حس تنفری ک نسبت ب زهره پیدا کرده بودم داشت خفم میکرد.

با الهه تصمیم گرفتیم ک یه بلای سر زهره بیاریم ک دفعه اخرش باشه دهن لقی کنه و پیش مدیر مارو خیت کنه.حس انتقام من تا یه سال کش پیدا کردو با تیکه ب ذهره میفهموندم ک اخرش انتقام میگیرم.سال ایندشم این کارو کردم.

ذهره یه مریضی داشت ک از هوش میرفت.دکترام یه قرصای داده بودن ک بخوره.زنگ تفریح یه بسته از قرصاشو کش رفتمو وقتی کسی نبود قرصا رو دونه دونه شکوندم رو بخاری کلاسشون و جلد قرص ها رو گذاشتم رو میز معلم.

اخ یادم میفته از همچین جسارتی ک کردم ب خودم میبالم.نمیگم کار خوبی کردم اما خدایش جرات داشتماااا

بله داشتم میگفتم؛قرصا رو شکوندمو جلدو گذاشتم رو میز معلم از کلاس یواشکی زدم بیرون.همچین بوی گندی افتاده بود تو کلاس ک نگو.

مدیرم یه صف گنده تشکیل دادو با اعصبانیت کلی حرف بار ذهره کرد جلوی همه شاگردا بارش کرد ک خیلی کارش بد بوده و پرونده اخراجیش میخواد بده.اونم قسم میخورد ک کار اون نبوده.اما مدیر گفت ک جلد قرصا مال اونه.ای بیچاره رو یه هفته اخراج کردن...

منم ته صف مقنعه رو جلوی دهنم گرفته بودمو یه چشمک زدم ب الهه ک اینم از انتقام پارسالمون و قش قش خندیدم.

یادش بخیر خیلی کارم بد بود اما شیطنت بچه گانس و البته غرور...

خب بچه های گل گلی منگولی امیدوارم ک خوشتون اومده باشه.چاکرتونیم بای بای.

۰۴ آذر ۹۴ ، ۰۰:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
-- پونه

دلنوشته عاشقانه

دل خوش از انم که یارم تویی

دنیا به کناری، کنارم تویی

هر روز به پیشم ایی ، مال و منالم تویی

ریشه و شاقه ام بخشکید

برگ و گل و ساقم تویی

اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم

دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم

نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم

چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را؟
اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم

من آن زلال پرستم٬ درآب گند زمان
که فکر صافی آبی چنین لجن بودم

غریب بودم و گشتم غریب تر٬ اما:  
دلم خوش است که در غربت وطن بودم

۰۴ آذر ۹۴ ، ۰۰:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
-- پونه
سه شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۴۹ ب.ظ -- پونه
اشعار و دلنوشته های بسیار زیبا

اشعار و دلنوشته های بسیار زیبا

اشعار و دلنوشته های بسیار زیبا

آسمان تیره و تار

در غروبی غمگین

برف می بارد
 برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوهها خاموش
 دره ها دلتنگ
 راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
بر نمی شد گر ز بام کلبه های دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد
 رد پا ها گر نمی افتاد روی جاده های لغزان
ما چه می کردیم در کولک دل آشفته دمسرد ؟
آنک آنک کلبه ای روشن
 روی تپه روبروی من
 در گشودندم
ادامه مطلب...
۰۵ آبان ۹۴ ، ۱۳:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
-- پونه