یارو مو فرفریه میگفت بازیگری تو خون همه هست، فقط باید حسش کنی. و اینکه
خودش هم حسش کرده بود. یعنی به نوعی بازیگر درونش را پیدا کرده بود و شده
بود بازیگر. سک و صورتش پر از پشم و پیل های مردانه بود. شبیه آس و پاس های
فیلم های دهه هفتاد. مرتیکه یک جوری بلوف میزد که حال میکردی. بعد فلافل -
با نوشابه مجانی - سه تومنی اش را پیچید و رفت. فروشنده هه برگشت گفت: شما
چی؟ و خندید. گفتم: هنوز حسش نکردم. بعد آقایی توی ایستگاه ازم پرسید:
اتوبوس این ساعت میاد؟ که گفتم انشاالله. و رفتم پی تاکسی. که یکی از آن
خوب هایش برایم نگه داشت.